روایت عشق
یک شعر از خودم .اینو زمانی نوشتم که یک تابستونی مارفتیم دریا صبح زود بود بی خواب شده بودم وهمه خواب بودم ومن شروع کردم به نوشتن امیدوارم خوشتون بیاد این دومین شعرمه که براتون مینویسم.
صبح دریاست وما اینک خواب موج ها همسایه هم شده اند
ازپس سنگ نغمه عاشق پیداست این تجلی زمان که گویند اینجاست
این طلوع شفق عشق هویداست ساعتی نیز چنین دیدیم وما خشنودیم
ساعت ها نیز ماندوما - دریا واین زیبایی
اسرار زمین پیداست وما در عجب یک قطره ازاین آب روان
باران است بوی خاک هشیارم کرده است
وعاشق می شوند ماهی ها
سلام دوستان من دانشجوی رشته روانشناسی هستم این وبلاگ را ساختم در جهت آشنایی شما از دنیای روانشناسی . خوش آمدید و امیدوارم لذت ببرید.